شعر « سایه ی اقبال » – بانو (الف) اعظم اسماعیلی
سایۀ اقبال
لبخند بزن جان مرا زنده نگه دار
این دل رخ زیبای تو را هست خریدار
جانانه دلم را بِربودی و صد افسوس
در مکتب زیبا صفتان نیست وفادار
ماه منی و جانِ منی چون شدم امروز
بر سلسلهی زلف تو مجنون و گرفتار
مهتاب کنارت به خجالت بنشیند
آن لحظه که دانست تویی لایق دیدار
دیوانهتر از من که تو را دوست بدارد
در خانهی قلبم تو شدی محرم اسرار
در حسرت آغوش تو شبهای بلندی
تا صبح پریشان و دلآزده و بیدار
تا گم شدم از عشق دو چشمان خمارت
در سایهی اقبال تو پیدا شدم اینبار
جانا دل بیتاب من از عشق بسوزد
در فکر و خیالی که مبادا نشوی یار
بیمار توام بال و پرم سوخته اما
بیبال به دور تو بگردم من تب دار
بانو (الف) اعظم اسماعیلی
13 دیدگاه
مهدی بیرقی · 2022/11/06 در
زیبا و دل انگیز
زهرا فرشیدفر · 2022/04/07 در
خیلی شیوا بود شعرتون خانم اسماعیلی عزیز👌
سارا خوش روش · 2021/11/25 در
احسنت،درود بر شما بسیار زیبا و دل انگیز
نسرین · 2021/11/25 در
شعرزیبایی بود
مهری معلمی گرجی · 2021/11/04 در
درود بر شما خانم اسماعیلی عزیز..بیانتون شیواست و قلمتون توانا…آرزوی موفقیت دارم برای شما
انوری · 2021/10/02 در
خانم اعظم اسماعیلی عزیز عرض سلام و درود
بسیار زیبا و روون سرودین
خدا قوت
اعظماسماعیلی · 2021/10/05 در
سرکار انوری بزرگوار
از حسن توجهتون سپاسگزارم.
علیرضا خوشرو · 2021/09/07 در
سلام
بسیا زیبا
درود بر شما
🌹🌹
چه کردی با دلم دیگر ندارد اشتیاقت را
چرا دیگر نمی گیرد زِ من هر شب سراغت را
سمیه افشار · 2021/08/29 در
سلام بسیار زیبا ودلنشین …بی بال به دور تو بگردم من تب دار
ملیحه ارجمند · 2021/08/09 در
درود برشما خیلی زیباست بخصوص مصرع اول
اعظم اسماعیلی · 2021/08/16 در
سرکار خانم ارجمند عزیز، از نگاه شما ممنونم.
نرگس میرشاهی · 2021/08/01 در
شور و هیجان خاصی توی این شعر حس میشه که خواننده رو به وَجد میاره. 🌱
اعظماسماعیلی · 2021/08/02 در
بانو میرشاهی عرض ارادت و سپاس بابت نگاه زیباتون