شعر « عشق بی وصال » – مریم شجاعی
عشق بی وصال
معشوقه خوش قامت و عشوه باز من
آرام جان من تویی ،ای دل نواز من
بر قامت خیال من ناخوانده آمدی
نقش دلم ربوده ای ای حیله بازمن
اینک تویی طبیب دل درد مند من
بنویس نسخه ای که شودکارساز من
از بی کسان عالمم ،ای شهره زمان
بشنو کنون افسانه ی دور و دراز من
خواهم که بگریزم از این عشق دلفریب
یادت شبیخون می زند وقت نماز من
پنهان کنم اندوه این عشق بی وصال
از دیده ام فروچکد دریای راز من
افیون عشق تو لبالب درجام هستی ام
آتش زند بر قامت جان گداز من
چندیست بر رخسار ماه طرح تو میکشم
تا اختر تابنده ای رقصد به ساز من
شب تا سحر نام تو نجوای لب منست
از بهر چه نشنیده ای راز و نیاز من ؟!
در قعر چاه افتاده ام ای آسمان نشین
دانم ،که هرگز نشوی هم تراز من
آشفته حالم در دل طوفان زندگی
باشد که عشق تو شود چاره ساز من
مریم شجاعی
2 دیدگاه
علیرضا خوشرو · 2021/09/08 در
سلام
درود بر شما
بسیار عالی
🌹🌹
سمیه افشار · 2021/06/15 در
سلام بسیار عالی ماندگار باشید بانو