شعر « نور » – بانو (الف) اعظم اسماعیلی
نور
نگاهم را به زمین دوختم، قلبم آسمان را بغل کرد
فاصله ی بین تو تا زمین، از دوختن بود تا آغوشت،
سخت شاید، ولی غیر ممکن نه…
حضورم در ملکوتت باران شد، و من ایمان داشتم به گریه ابر از شوق
جایی جز پناهگاه آغوشت ندارم، معبودم
رها کرده ام تا وصال تو
نگاهم را بسته ام به وجودت، تا ببینم کمال نورانیت را…
خداوندم، بهای داشتنت، کندن و بستن و دوختن بود…
سخت شاید، ولی غیر ممکن نه.
بانو (الف) اعظم اسماعیلی
4 دیدگاه
علیرضا خوشرو · 2021/09/07 در
سلام
بسیار زیبا
درود بر شما
🌹🌹
نرگس میرشاهی · 2021/08/03 در
قلمتون همواره سبز 🌱🌱
سمیه افشار · 2021/06/14 در
درود برشما و ذوق سرشارتان
ملیحه ارجمند · 2021/06/11 در
زیبا و پر احساس
درودتان