دفتر شعر آزاده ادریسی

منتشرشده توسط ADMIN در تاریخ

دفتر شعر آزاده ادریسی

هرگونه بهره برداری از مطالب و اشعار بدون هماهنگی با صاحب اثر ، پیگرد قانونی دارد

نقاب

همرنگ جماعت باش، یکرنگ نمیبینی
صد رو تو اگر باشی، نیرنگ نمیبینی
قصه است که میگوید از صدق و درستی ها
نرمی و لطافت را در سنگ نمیبینی
بازار جهان گرم است از ظلم و جنایتها
تا هست نقاب جهل ،تو ننگ نمیبینی
در صحنه ی این دنیا بازیگر آن ماییم
آن صحنه ی غارت را در جنگ نمیبینی
تا کار و گره دارند دور تو همی گردنند
ناگه به خودت آیی، دلتنگ نمیبینی
در بزم شبانگاهت خوشحال مباش و مست
در ساز این دنیا ،آهنگ نمیبینی
بازار رقابت را با دوز و دغل بستند
در باور این دوران فرهنگ نمیبینی

خیال

خوب است از حال کسی آگاه باشی
دیوانه وار عاشق شوی با ماه باشی
خوب است که تو بگذری آسان و ساده
با یوسفی زیبا صفت در چاه باشی
با جان و دل اورا بخواهی از خداوند
همچون غلامی در خیال شاه باشی
خوب است آهسته سخن گویی با یار
با زخم های کهنه اش همراه باشی
خوب است پروانه صفت دورش بگردی
در بزم و عیش او غمی جانکاه باشی
چون ساکن قلبش شدی آهسته آرام
حیف است در یک قصه ی کوتاه باشی
تا پای جان با او برقصی و بسازی
در حیله و مکر زمان روباه باشی
چون عاقبت دستت رسد بر دامن یار
رسوا شوی آبی به زیر کاه باشی

سکوت

من به حال خوب تو شاید حسادت میکنم
با همه بدعهدیت با تو رفاقت میکنم
روزها از شوق دیدارت به شب طی میکنم
من به این عشق دوروغین تو عادت میکنم
گر همه عمرم شود دیوانه بازیهای تو
با همه بد حالیم از تو عیادت میکنم
سرنوشتم را خدا در دفترش زیبا نوشت
تا شوم مقبول درگاهش عبادت میکنم
در نگاه دیگران مجنون و دیوانه منم
با سکوتم از تو وعشقت شکایت میکنم
دل اگر چون سنگ ، سخت باشد باز هم
لطف او حکم است و من او را زیارت میکنم
قسمت ما زندگی است و به جبرش قانع ایم
داستان عشق یوسف را روایت میکنم

تجربه

باید از دریا گذشت و طعمه ی صیاد شد
باید از طوفان گذشت و هم جهت با باد شد
باید از این سیل طغیانگر به آسایش رسید
بعد از آن بی تابی و ظلمت به آرامش رسید
باید آن طفل درون را با نوایی شاد کرد
باید آن قلب پر از آتش به جان آزاد کرد
باید از هر فرصتی بهر عزیزی کار کرد
سهم انسان بودنت را در درون بیدار کرد
باید از هر خاطره شیرینیش را یاد کرد
باید از نو خانه ای پر مهر را بنیاد کرد
شاید از این تجربه پیری دگر استاد شد
نو نهالی یا جوانی با عمل ارشاد شد
شاید آن مرغ از قفس یکبار دیگر باز شد
آن اسارت نقطه ی آغاز آن پرواز شد
نقش ما در این زمان و آن زمان یک راز شد
سرنوشت و صبر ما یک سمفونی یک ساز شد
باید این تردید ها را بادرایت خوار کرد
خستگی را کشت تا صبح و سپیده کار کرد
باید از جنگل گذشت و عاقبت یک شیر شد
رنج این دنیا کشید و عاقبت هم پیر شد

نور

یاد امروز همان حسرت فرداها شد
ترک دل کردم و این بار دلم‌ رسوا شد
باز گفتی که بیا و دمی از عشق مزن
امدم لیک دلم عاشق بی پروا شد
تب تند نفست جان مرا سخت بسوخت
رفتم از هوش و دلم راهی این دریا شد
غرق این نور شدم نور مرا با خود برد
عاقبت نقطه ی تسلیم دل شیدا شد
دیگر این بار چه گویی که همه مات شدم
شاه من ، ای صنما ، بازی ما زیبا شد
تو خودت نقطه آغاز منی پایان ده
چشم تاریک به حکم نظرت بینا شد

بن بست

من دیگه خسته شدم قدرت پروازی نیست
به تو وابسته شدم این دیگه یک بازی نیست
دیگه آروم نمیشه این دل وامونده ی من
به همه گفتم و توی دل من رازی نیست
تو تمام لحظه ها ذهن من آشفته ی توست
تمومش کن که دیگه نقطه ی آغازی نیست
پا به پات اومدم و راهی به جز رفتن نیست
برای رقصیدن با تو دیگه سازی نیست
توی بازار رقابت دیگه دعوا ندارم
اگرم بخوام بجنگم دیگه سربازی نیست
راه این کوچه به بن بست رسیده جانم
فاصله گرفتنم عشوه و طنازی نیست
این قرار آخر و با تو به پایان بردم
دیگه صحبتش نکن قدرت اعجازی نیست

گم گشته

خانه و کاشانه ؛ کنایه از دنیا و هرچه صفت خوب منظور خالق هستی و نتیجه قدر زندگی واقعی را ندانستن …

قدر این کاشانه را نشناختیم
صاحب این خانه را نشناختیم
بس که در مرداب دست و پازدیم
لطف این شاهانه را نشناختیم
غرق در دریای پر طوفان شدیم
عکس این آیینه را نشناختیم
در خیال باطل خود سوختیم
گنج این ویرانه را نشناختیم
با گلایه روز را شب کرده ایم
ساقی میخانه را نشناختیم
در کنار هم ولی غافل زهم
قدر این پیمانه را نشناختیم
در مسیر زندگی گم گشته ایم
راز این افسانه را نشناختیم
بهر آرامش دل و دین داده ایم
شمع این پروانه را نشناختیم

رهایی

باران که می بارد دلم گویی هوایی می شود
قلبم دوباره عاشق عشق و رهایی می شود
بوی بهار و دیدن گلهای سرخ باغچه
حس قشنگ دیدنت با بغض جاری می شود
باید که در دنیای تو نقشی دگر پیدا کنم
اینجا هوای سرد هم گاهی بهاری می شود
صد بار میگویم که این دیدار پایانی ماست
در بی قراری های من این عقل فانی می شود
شک میکنم بر بودنت شاید دلت گمراه شد
بر آستان خاک تو سجده تداعی می شود
در ساحل دریای تو آرام میگیرد دلم
اینجا غروب عاشقی زرد و طلایی می شود
سخت است دل کندن ز جان، رفتن بجای زندگی
در قعر این دنیای دون روحم خدایی می شود

تبسم

دیوانه وارم میکنی وقتی نگاهم میکنی
تا مست چشمانت شدم آنگاه رامم میکنی
اهنگ جانانم شوی ، گلهای بستانم شوی
در اوج این دلبستگی ناگه تو خاکم میکنی
بیگانه با دنیا منم ، بی تاب در دریا منم
در موج این دریای غم یکباره خامم میکنی
در معبد و میخانه هم درگیر این جانانه ام
در اوج مستی و شعف لبریز جامم میکنی
من با تمام هستیم در جنگ با این مستی ام
در شهر ، در کوی و چمن آواره وارم میکنی
حیران منم گریان منم سرگشته ی بی جان منم
با یک تبسم ناگهان خانه خرابم میکنی
شوق تو دارد این دلم روح و روان محفلم
در اوج یک ناباوری ناگه سلامم میکنی

شکار

دلم رمیده شده یار با من نیست
کجایی ای شه عالم نگار با من نیست
عبور میکنم از لایه های هر دو جهان
چه گویمت که نسیم و غبار با من نیست
بهانه ها همه از آب و آتش و خاک است
نه وصل و وصالی، بهار با من نیست
نفس به نفس حال من که با تو خوش است
قرار گاه دل بی قرار هم با من نیست
چه شد ! تو صید غزل بودی ای صیاد
به بخت من امشب شکار با من نیست
شب از سکوت به خواب عمیقی رفت
ولی چه حیف که این روزگار با من نیست

تنهایی

گل در این گلدان دگر برگی نداشت
این حنا پیشم دگر رنگی نداشت
ساکن قلبت شدم در شهر عشق
او که با من بر سرت جنگی نداشت
تو شدی بیگانه بامن در نهان
ور نه با تو بودنم ننگی نداشت
شهر تنهایی من پر رونق است
رودها و جوی آن سنگی نداشت
چون دو رویی شیوه ی مردانگی است
نغمه هایش ساز و آهنگی نداشت
زخم خوردم از چه باید بگذرم
دیگر این دل تاب دلتنگی نداشت

تقدیر

از روز نخست عاشق و پیر شدم
از بدو تولدم زمین گیر شدم
درخاطره ها لحظه هایم پر شد
از ثانیه های بی اثر سیر شدم
انگاه که هر بی سر و پا نقشه کشید
در نقشه ی روزگار تصویر شدم
گفتم که روم راه دگر گیرم پیش
در جنگل این زمانه من شیر شدم
دیدار تو جانی دگرم خواهد داد
از سردی دستان تو دلگیر شدم
باور که نمیکنم تو دل را بردی
در ذهن خودم با همه درگیر شدم
خواهم که جهان جمله به نامت بزنم
این بار خودم شکار تقدیر شدم

ناجی

نمیخوام از تو و راهت جدا شم
میخواستم باز درگیر تو باشم
میان جنگ و صلحت تار موییست
نمیخوام ساعتی از غم رها شم
به طوفان بلا خو کرده ام من
اسیر غربت و شور دعا شم
مرا با عشق خود بیگانه کردی
ز درد دوریت روزی فدا شم
میخواستم باز اهنگ تو باشم
به سوگ و درد تب ها مبتلا شم
در این دنیا به جز دلواپسی نیست
میخواستم ناجی بی ادعا شم
مثل بارون تو تنهایی ببارم
با اهنگ و ترانت همصدا شم

دفتر شعر
آزاده ادریسی

جدول کامل هم قافیه ها
روی عکس کلیک کنید

دسته‌ها: شعر و ترانه

37 دیدگاه

مریم موحد · 2024/12/07 در

درود ازاده جون تبریک میگم همه اشعار عالی و پرمحتوا

    آزاده ادریسی · 2024/12/08 در

    سلام و تشکر از شما دوست عزیز

    آزاده ادریسی · 2024/12/08 در

    سلام و تشکر از شما دوست عزیز و پرذوق

بابک بابایی · 2024/12/05 در

درود خانم ادریسی بزرگوار اشعارتون زیبا و پر محتوا هستن موفق باشید

    آزاده ادریسی · 2024/12/05 در

    سلام و عرض ادب ممنون از شما

بابک بابایی · 2024/12/04 در

درود خانم ادریسی بزرگوار
سروده ها تون پرمحتوا و عالی هستن آفرین

مریم · 2024/08/27 در

سلام دوست عزیز اشعارتون به دل مینشینه مخصوصا شعر تنهایی و رهایی

    آزاده · 2024/08/30 در

    سلام دوست عزیز ممنون از نظر شما

زمانی · 2024/08/18 در

سلام
همه ی شعر ها بسیار زیبا هستن و به دل می نشینن
موفق باشی عزیزم

    آزاده · 2024/08/18 در

    با سلام ممنونم از شما 🙏

    آزاده · 2024/08/18 در

    سلام و درود سپاس از توجه شما 🙏

زهرا رحمانی فر · 2024/07/02 در

با عرض سلام و خوشآمد گویی خدمت شما دوست عزیز
عالی بود واقعاً لذت بردم
با آرزوی موفقیت روزافزون برای شما

    آزاده · 2024/07/11 در

    سلام ممنون دوست عزیز

وفانازسعیدی · 2024/06/27 در

همه اشعار عالی بودند،یک حس خوب و ناب در آنها هست.موفق باشی عزیز.

    آزاده · 2024/06/29 در

    ممنونم از لطف و حس مثبت شما به اشعار

یعقوب اسدی · 2024/06/09 در

درود بر شما
اشعار تون زیبا هستن
شعر « شکار» و « تبسم» بسیار زیبا بودن
تبریک میگم بهتون 🌹

    آزاده · 2024/06/13 در

    سلام ممنون از شما 🙏

منصوره حسین زاده · 2024/05/18 در

درود بر شما شعر تنهایی خیلی دلنشین بود

    آزاده ادریسی · 2024/05/22 در

    سلام و درود ممنون از شما

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *